SHERHAYE ZIBA
ای سرو بلند قامت دوست وه وه که شمایلت چه نیکوست
شادابی و خوب و خنده بر لب در داخل کت چو غنچه در پوست !
لبهای تو بر رخ تو غــنچه چشمان تو چشمای آهوست
من در عجــبم ترا چه نامم وقتی که ترا دو سانت ابروست !
از عدل شما وطن بهشت است اما چه بهشت ، باغ مینوست
هر هفته سفر کنی به یکجا گوینـد شبیه مارکـوپــولــوسـت!
قربان مرام مهرورزی ت با این سفر درون مرزی ت!
ای ملت خوب ملک ایران آباد شد این وطن دلیران
شد موسوم عیش و شادمانی معدوم شد از میان گرانی
هر فتـنه ز ملک دفـــع گردید بیکاری فــــقر رفـع گردیـد
بدبختی و ظلم و کینه و زور شد از وطن شما بسی دور
یعنی ز فروش گاز یا نفت بدبختی و فقر از میان رفت
در ملک وطن بگرد صد بار پیــــدا نکنی جوان بیـــکار
آنقــدر به ما کـرم نــمودند کز لطف و کرم ورم نمودند !
دیدند که هیچ جا دگر نیست کز رحمت و عدل و مهر خالیست
گشتند از این جهت اذیت گفتند کم است این جمعیت
باید بشـــــــود زیـــاد ملت دولـــت بکنــد زیــاد خــدمت
ـــ می مانم
آن گونه که باد...
می خروشم
آن گونه که مرداب...
ـــ می شکنم
شاید شنیده شود
سکوتم
دنیا پر از سگ است جهان سر به سر سگی ست
غیر از وفــا تـــمام صفات بشــر سگی ست!
لبخند و نان به سفره ی امشب نمی رسد
پایــان ماه آمد و خــلق پدر سگی ست
از بوی دود و آهن و گِل مست می شود
در سرزمین من عرق کارگر سگی ست
جنــگ و جــنون و زلــزله؛ مــرگ و گرســنگی
اخبار يك ، سه ، چار، دو ،تهران، خبر سگی ست
آهنگ سگ ترانه ی سگ گوشهای سگ
این روزها سلیقه ی اهل هنر سگی ست
بار کج نگاه شما بر دلم بس است
باور کنید زندگی باربر سگی ست
آدم بیا و از سر خــط آفــریده شو!
دیگر لباس تو به تن هر پدر سگی ست...
باز يك غزل ، حكايت كسي كه عاشق است
باز ما و كشف خلوت كسي كه عاشق است
در سكوت، چشم دوختن به جاده هاي دور
باز انتظار عادت كسي كه عاشق است
دستهاي التماس ما گشوده پس كجاست
دستهاي با محبت كسي كه عاشق است
باز هم سخن بگو سخن بگو شنيدني ست
از زبان تو حكايت كسي كه عاشق است
من اگر بخواهمت نخواهمت تو خوب باش!
مثل حسن بي نهايت كسي كه عاشق است
بغضهاي شب ، هميشه سهم نا اميدهاست
خنده هاي صبح ، قسمت كسي كه عاشق است
شاخه ها � خداكند � به دست باد نشكند
عشق يعني استقامت كسي كه عاشق است
اي شما كه دل نمي دهيد و ايستاده ايد،
در خيال كشف خلوت كسي عاشق است
منتظر نايستــيد نوبت شما كه نيست
نوبت من است نوبت كسي كه عاشق است
افتاد
آنسان که برگ
- آن اتفاق زرد-
می افتد
افتاد
آنسان که مرگ
- آن اتفاق سرد- می افتد
اما
او سبز بود وگرم که
افتاد...
سراپا اگر زرد و پژمرده ایم
ولى دل به پائیز نسپرده ایم
چو گلدان خالى لب پنجره
پر از خاطرات ترک خورده ایم
اگر داغ دل بود، ما دیده ایم
اگر خون دل بود، ما خورده ایم
اگر دل دلیل است، آورده ایم
اگر داغ شرط است، ما برده ایم
اگر دشنه دشمنان، گردنیم
اگر خنجر دوستان، گرده ایم
گواهى بخواهید، اینک گواه
همین زخم هایى که نشمرده ایم!
دلى سر بلند و سرى سر به زیر
از این دست عمرى به سر برده ایم